عاقا سال دوم هنرستان بود
یه رفیق داشتیم فامیلش گلی زاده بود ؛ این مثه سمور بود لامصب ؛ هی فس و فس وسط کلاس ول میداد
:khak: :khak:
حالا ایناش به کنار
لامصب یه سیستم رفتاری داشت که هر جا که بود تا میخواست فس بده میومد پیش من فِسشو میداد
اینقد بقل من فِس داده بود که کلن بوی فِس گرفته بودم
*ey_khoda* *ey_khoda*
یبار سره کلاس زبان بود ، معلم داشت ریدینگ متن درسو میخوند
منم از شانس جا نبود نشسته نبودم نیم کت دوم
یعنی بین من و میز معلم یه نیمکت بیشتر نبود
یهو دیدم مثه گوریل داره هِن هِن کنان میشینه رو نیمکت بچه ها تا ازون ور کلاس بیاد پیش من
*O_0* *O_0*
یه ثانیه میشست رو این نیمکت بعد تا معلم حواسش میرفت به کتاب میپرید به یه نیمکت دیگه تا رسید به من
*narahat* *narahat*
اومد نشست بقل من ؛ گفتم گُلی جون خودت خیلی ضایس ، نیمکت دومه
بزار بریم همون نیمکت آخر هی فِس بده برا خودت
*gerye* *gerye*
خودشو یِوَری کرد و گفت دیگه دیره دیگه دیره
*gerye_kharaki* *gerye_kharaki*
یه فسی داد از خودش بیرون لامصب انگار سگ مرده بود تو شکمش
بعدش مث شتر مرغ فرار کرد
*amo_barghi* *amo_barghi*
همیجوری که فرار میکرد این بوی فس پشتش به حرکت در اومد
به هرکدوم بچه های دیگه میرسید پژمرده میشد میوفتاد
دو سه نفر هم تشنج کردند
بعدم نشت رو یه نیمکت به معلم لبخند میزد
*labkhand* *labkhand*
بچه ها هم یکی یکی بی تابی میکردند و به بقل دستیشون نگاه میکردند و میگفتند : تو بوودی !!؟؟؟
بعد همیجوری این حاله ی سموری تو کلاس پخش میشد
استاد داشت ریدینگ میخوند
آی گو تو اسکول اوری دِی ...... آی گو تو سرتون اخمخای بیشعور
*bi asab* *bi asab* *bi asab*
همین تا بوی فِس به دماغش رسید کنترل خودشو از دست داد سریع از کلاس فرار کرد
بعد رفت یه ربع دیگه نا ناظم اومد
گفت آقای ناظم اینجا یا جای منه یا جای این چسو ها
*bi asab* *bi asab*
ناظم هم عصبانی شده بود ؛ گفت رسیدگی میکنیم حتما
بعدش رفت
معلم زبانه گفت نفری پنج نمره از تک تکتون کم میکنم
مثه خیار فروختمش گلی زاده رو
والا من همیجوریش ده یازده میگرفتم پنج نمره هم کم میکرد صفر میشدم
بعد معلمه بقله اسمش با خودکار قرمز نوشت _ چ
وقت حضور غیابم میگفت گو#هی زاده اونم میگفت حاضر
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
برگی از دفترچه خاطرات شیخ المریض
لیست خاطره های گذاشته شده تا به امروز ◄
بچه که بودم بابام برام یدونه جوجه رنگی خرید
خیلی چاق بود من بش میگفتم خپل
همیشه براش مگس میگرفتم تا بخوره
*narahat* حیف که زیاد عمر نکرد *narahat*
*amo_barghi* دست که میزدم گرد و خاک میکرد و میومد *amo_barghi*
:khak: یبار فک میکردم تو اتاقه در صورتی که تو حال بود :khak:
منم فک میکردم تو اتاقه سه چهار بار دست زدم نیومد
*gerye* برگشتم ببینم کجاس لهش کردم *gerye*
تقریبا پونزه شونزه سالم بود چهار شنبه سوری بود
اومدم دو سه تا صندوق چوبی میوه رو شکستم تو جوب دمه در خونمون
یه آتیش کوچیک درست کردم و هیشکس هم داخل کوچه نبود
رفتم یدونه پیف پاف اوردم انداختم تو آتیش
رفتم پشت تیر برق قایم شدم و سنگر گرفتم
یهو همون موقع همسایمون و دختر بزرگش از خونشون اومدن بیرون
و شروع کردن از رو آتیشِ من پریدن
اینا داشتن میپریدن و شعر میخوندن
سرخیه تو از من
زردیه من بـــُـــُــــُـــُــــُــــُــمّـــــــــــــــب
*malos* همشون سرخ شدن *malos*
یهو کوچه روشن شد و من دیدم هر کدوم دارن جیغ و داد میکنن و خودشونو میتکونن و خاموش میکنن
:khak: یه بو کله پاچه ایی بلند شده بود که نگو :khak:
*narahat* خدایا من از همینجا استغفار میکنم *narahat*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
یه سال دیگه هم ازین ترقه هفت رنگا که تکونش میدی نور میده بیرون بهم دادن
منم دفعه اولم بود ازینا میدیدم
رفتم تو تاریکی پشت سره همه ؛ تا یهو همه رو قافل گیر کنم
هم سرشو آتیش زدم هم تهشو
بعد شانس من اونجا که نور میداد بیرون رو گرفته بودم به سمت خودم
شروع کردم تکون تکون دادن
دیدم زااااارت یکیش خورد به شکمم
منم سریع برعکسش کردم و لباسمو دادم بالا ببینم سوراخ نشده باشم یهو بمیرم
بعد حواسم اصن به اینکه بقیش داره کجا میزنه نبود
اینم باسه خودش میزد پسه کله بابام ، میزد تو کمره عموم ؛ زن عموم حول کرده بود پرید از پشت بوم پایین
اون یکی سینه خیز میرفت این یکی داد میزد حاجی رو زدن جاجی رو زدن بعد که همه رو متفرق کردم کتک مفصلی خوردم
*narahat* *narahat*
زمون بچگی بابام یه خرگوش برام خریده بود سفیدو خپلی مپلی
*ghalb* *ghalb*
با آبجی بزرگم هی باهاش بازی میکردیم هی چادر سرش میکردیم و زجرش میدادیم
*shadi* *shadi*
مامانم رفت دشوری من به آبجیم گفتم بیا بپیچیمش لابه لای چادر بزاریم جلو پاش که اومد بترسه
*neveshtan* *yes*
خلاصه پیچیدیمش لا به لای چادر گذاشتیمش دمه دره دشوری ننمون هم اصن خبر نداشت ما هم واستاده بودیم کنار دیوار داشتیم هیر هیر هیر میخندیدیم
*hir_hir* *hir_hir*
ننم از توالت اومد بیرون پاشو گذاشت روش خرگوشه زرتی گوزید
*ey_khoda* *ey_khoda*
بعد اومد مثلا زیاد فشار نیاره روش سریع پاشو برداشت اون یکی پاشو گذاشت روش ؛ بعد لیز خورد شپلق نشست رو خرگوش
بعد هنوز هیر هیر میکردم
*hir_hir* *hir_hir*
این شد که چادر رو باز کردم و خرگوز رو تحویل گرفتم
*O_0* *O_0*
هنوز تاثیرات منفیش رو داخل رشدم احساس میکنم بعضی وقتا هم کابوس میبینم
*gij_o_vij* *gij_o_vij*
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
این یکی از خاطره هام بود که دوباره اوردمش بالا تا بتونید ببینید و بخونید